امین روزها را پشت سر می گذاشت. بدون امید به آینده، بدون فکر کردن به آن.
او در لحظه زندگی می کرد بدون خبر داشتن از اینکه، یک موج در راه بود.
یک موج بزرگ که همه چیز رو بهم می ریخت و همه چیز بدتر می شد...
نوشته شده در پنج شنبه 92/7/18ساعت
2:29 عصر توسط بغض سکوت|
نظرات ( ) |