چه شب ها که سحر نکردیم

چه روز ها که روزه کشیدیم

چه اشک ها نریختیم، چه لبخند ها که نزدیم

چه خاطرات که نساختیم

چه دنیایی کاشتیم

ما دفتری داشتیم

خط هایش من، تو

کنار هم اما بی خود...

تو نیستی و هستی

انگار نبوده بار سفر بستی

من هنوز هستم، مثل شب های بی سحر

بگو شب بخوابد، من بیدارم/من شب را زنده نگه میدارم


نوشته شده در سه شنبه 92/7/16ساعت 11:38 عصر توسط بغض سکوت| نظرات ( ) |